عاشق دوست ز رنگش پیداست


بیدلی از دل تنگش پیداست

نتوان نرم نمودش به سخن


این سخن، از دل سنگش پیداست

از در صلح برون ناید دوست


دیگر امروز، ز جنگش پیداست

می زده است، از رخ سرخش پرسید


مستی از چشم قشنگش پیداست

یار، امشب پی عاشق کشی است


من نگویم؛ ز خدنگش پیداست

راز عشق تو نگوید هندی


چه کنم من که ز رنگش پیداست